آیه دین بیراه دختران مهتاب قسمت چهارم ۴ Ayedın qizlə derdemke qesmət 4 از محمد ملکوتی روبروش تو یک کوچه بن بست خونه اق مدتقی فقیهی بود مرد ریز اندام و کت و شلوار پوش با یک کلاه لبه دار که تاس بودن سرش رو پنهان می کرد و یک خال بیرون آمده مشکی زیر چشم چپ او تابلو بود داشت ماشین جیب خاکی رنگش رو وارسی می کرد تا سوارش بشه شاید او هم منتظر بود گرد و غبار گله تموم بشه تا حرکت کنه ته همین کوچه حیاط بزرگی داشت که مثل خونه قبلی که گفته شد پر از تاک های انگور مه ییمmeyem و گلبوته های محمدی که در بهار بوی و عطر این گلها همه فضا رو معطر می کرد و یک ساختمان شیک در وسط حیاطش نمایان بود و پشت سر این ساختمان بهاربند گاوها بود که نقل آن خواهد شد برادر همین آق مد تقی فقیهی یکی از چشم پزشکان اول استان خراسان و کشور می باشد که در مشهد طبابت می کند در ورودی این کوچه در سمت غرب گن باتان gen batan خونه حاج تقی بی بی جان بود حیاطی بزرگ که از طرف قبله به خونه خوش خلق ها که از خاندان نوروزی ها بحساب می آیند تکیه می شد روبروی
آیه دین قیزله ،دختران مهتاب قسمت دوم ۲ Aiyedin qezla Ekkemke qesmət2 از محمد ملکوتی ازصدای در حیاط معلوم بود که یک زن پشتدر داره در می زنه درب حیاطها معمولا از دو لت چوب و تخته بود که با میخ های آهنی به هم دوخته شده بودند و این درها دو کوبه داشتند یک کوبه بزرگ که صدای بم bəm داشت و معمولا مردها از آن استفاده میکردند و یک کوبه ظریف که زنها اونو می کوبیدند صدای نازک و زیر داشت و گاهی هم از زنجیری که برای قلاب زدن به حلقه بالایی گذاشته بودند برای در زدن استفاده میشد این بار کوبه ظریف نه زده میشد برای همین آیلار بدون چارقد چرقد ccedilərqəd و چادر پرید در رو باز کرد تاره tarə مخفف طاهره قوشو qızı بود که اومده بود با آیلار به کارگاه قالی بافی قئله توخودق qəle toxodoq برونداواسط پاییز میزان mizan بود و نسیم صبحگاهی آبان ماه داشت صورتهای عابران گلن گدن gələm gedən رو نوازش میداد روی همین لپهای تاره سرخ شده بود و نوک دماغ کشیده اش قرمز شده و خیس و مجبور بود با دستاش هی خشک کنه یه غری زد که با دامن چادر گل گلی اش نص
آیه دین قیزله دختران مهتاب قسمت اول Aiyedin qezlər Başke qesmat1 از محمد ملکوتی تازه داشت اشعه های خورشید از پس پنجره های اتاق به دیوار اتاق می تابید و روشنایی اتاق چشمان خواب رفته آیلار این دختر قصه ما رو اذیت کرده و پلکهای قشنگش را قلقلک میداد آیلار دخترک ده و یازده ساله ما به زور چشمای نازش رو باز کرد و با دستای خود اطراف اونا رو تمیز کرد با همین تصور بود که به سقف اتاق نگاهش افتاد سقفی که با تیرهای چوبی صیقل داده شده از تنه درختان به موازات هم دوسوی دیوارها را بهم می رساندند و لابلای آنها فرشی از چوبهای نی گزه gəze به هم بافته شده بود سقفی که همین جمعه پیش با جاروی دسته بلند با کمک مادرش تمیز کرده بود ولی باز از گرد و غبار و دود چراغ خوراک پزی پرمزpermez و والر دوباره با تارهای عنکبوت عجین شده و مثل مرواریدهای سیاه اندود از بالای سقف آویزان شده اند آخه زشت بود که خونه ای با داشتن دختری به سن و سال اون اینگونه پلشت دیده بشه پس باید همین جمعه که میاد حتما سقف اتاق رو دوباره تمیز کنه به دو
آخرین جستجو ها